گزارشي از شب شعر فاطمي در قم

 

 

شعر حضرتي

 

برای اینکه ایرانی بودنم را ثابت کنم با یک ربع تأخیر می‌رسم جلوی ساختمان بنیاد. بنیادی‌ها از من ایرانی‌ترند. یک ساعت منتظر می‌مانیم تا به جای نُهی که قرارمان است، ده و ربع راه بیفتیم. بنیاد برای شاعران مینی‌بوس گرفته است. اما مثل اینکه دُرست شب برنامه خیلی‌هاشان یکباره تصمیم گرفته‌اند خودشان بیایند. مینی‌بوسِ تقریباً نیمه‌خالی راه می‌افتد. غیر از من، سیداکبر میرجعفری و محمدرضا طهماسبی و استاد اسماعیل امینی هم هستند. راننده هنوز سوییچ را نچرخانده که صحبت ما گل می‌اندازد. طهماسبی شعر می‌خواند، میرجعفری خاطره می‌گوید، امینی معلمی می‌کند. امینی جزء معدود معلم‌های دوستداشتنی‌ای است که در زندگی‌ام دیده‌ام. می‌خواهد دبیر جشنواره باشد، یک شاعرِ مدعو یا همسفری زائر، فرقی نمی‌کند. معلمی همیشه بخشی از وجودش است. ساده، صمیمی و مهربان. میرجعفری مقاله‌ای فرستاده به یکی از مراکز علمی و آن‌ها مقاله‌اش را به دلیل استفاده از فونت دوازده به جای ده در پانوشت رد کرده‌اند؛ بی‌آنکه نگاهی به اصل مقاله بیندازند. خاطرۀ بعدی برای من است از شاهکارهای نظام آکادمیک، بعدی امینی و … تا عوارضی زیرآب هرچه مرکز علمی است زده‌ایم. بعد نوبت به شعر می‌رسد، بعد فرهنگ و بعد سیاست. نمی‌دانم چرا هر بار که  امینی از خاطرات پدرش می‌گوید یاد پدر ناصر فیض می‌افتم. هیچکدام را ندیده‌ام، اما عجیب خاطرات هر کدامشان مرا به یاد دیگری می‌اندازد.

 مینی‌بوس روبروی حرم حضرت معصومه سلام‌الله علیها نگه می‌دارد. با خضوع وارد حرم می‌شویم. قصد گرفتن وضو داریم که مسئولان برنامه برای صرف ناهار راهنمایی‌مان می‌کنند. طهماسبی می‌گوید وقت نماز است. امینی با خنده می‌گوید ناهار قضا می‌شود. می‌گویم ناهار که خودش غذاست! حضرتی بودن ناهار بهانه‌ای است تا این جابجایی دین و دنیا را کمی بی‌عذاب وجدان‌تر بپذیریم. جلوی در ورودی سالن، برخی از زائران که با قصد شفا یا جز آن چشم به این سفره دارند، از ما درخواست فیش اضافه می‌کنند. امینی به فیشش نگاه می‌کند و می‌گوید مثل اینکه فیش من ویژه است. برای من غذای دبیر جشنواره‌ای گرفته‌اند. وارد سالن که می‌شویم یاد غذاهای حضرتی حرم امام رضا علیه‌السلام می‌افتم. سال‌ها بود که قسمتم نشده بود. خوردن قرمه حضرتی کنار دوستان شاعر خود برای همه امروزم بس است. بعد از صرف ناهار به زیارت می‌رویم. زمانمان کم است و مسئولان برنامه ازمان می‌خواهند که یک ربع دیگر سر قرار باشیم. نماز و زیارت و دعا را میکس می‌کنیم و با چند دقیقه تأخیر سر قرار حاضر می‌شویم. حال و هوای حرم حضرت معصومه همیشه برایم فاطمی بوده است. اما این بار کتیبه‌ها و پرچم‌هایی که حرم را آمادۀ ایام عزاداری حضرت صدیقه می‌کنند، فضا را از هر زمانِ دیگری فاطمی‌تر کرده‌‌اند‌. قرار است بهترین بخش سفر اکنون باشد؛ زیارت ضریح مبارک امامین عسکریین که مراحل ساختش در جوار حرم حضرت معصومه به پایان رسیده است و حالا چشم به راه بهبود شرایط سیاسی منطقه، در میان سوله‌ای غریب منتظر نشسته است. چند روز پیش در برنامه‌ای تلویزیونی با بخشی از کارهای هنری ساخت ضریح که به دست استادان نادره‌ای مثل مهدی علمداری و  سیدمحمدحسین موحد انجام شده است، آشنا شده بودم. اما گمان هم نمی‌کردم که به این زودی دیدار این اثر هنریِ مینوی نصیبم شود. حالم میان توریست‌ها و زائران در رفت و آمد است. گهی این سو می‌رود و گهی آن سو.

وارد کارگاه که می‌شویم یکباره تمام‌ این دوگانگی یکدله می‌شود و غربت سامرا با همۀ سنگینی‌اش روی دلم سایه می‌اندازد. تا به خود بیاییم هر کدام گوشه‌ای از ضریح را گرفته‌ایم و شکسته و خاضع به زمزمه نشسته‌ایم. یاد اولین و آخرین باری می‌افتم که زیارت حضرت عسکری‌ قسمتم شده بود. زیارت خانه پدریِ حضرت حجت؛ خانه‌ای ویران و غریب در شرایطی ناامن… حالا روبروی ضریح شش‌گوشه باشکوهی ایستاده‌ام که خودش بی‌تاب سفر سامراست. نیمه جمادی‌الاول هوایمان را فاطمی کرده، حرم کریمه اهل بیت رضوی، مضجع شریف امامین عسکریین مهدوی، ضریح شش گوشه حسینی… دلمان چه می‌کند زیر این‌همه باران بهاری. متولیان کارگاه برایمان از مراحل ساخت ضریح می‌گویند و لابه‌لایش دو سه خاطره مگو هم نقل می‌کنند. قزلی که خود چندی ‌پیش‌ همسفر پنجره‌هایی تشنه بوده، بیش از همه مزنده این حرف‌ها را می‌داند. وقت رفتن است، اما ما تشنه ماندن و شنیدن. نگاه که می‌کنم هوای چشم‌های امینی و قزلی هم بارانی است.

راه‌ می‌افتیم به سمت محل اجرای برنامه. مینی‌بوس جلوی ساختمان اداره کل ارشاد استان قم نگه می‌دارد. سالن طبقه سوم است. با طهماسبی در یکی از ردیف‌ها جاگیر می‌شویم. دیگران هم کم‌کم می‌رسند. مؤب، داودی، نعمتی، عرفانپور. قمی‌ها هم هستند. علوی، شرافت، فردوسی، موسوی. استاد مجاهدی هم در جلسه حضور دارد. می‌شود گفت به نوعی صاحبخانه است. قرآن، سرود و مجری. جلسه آغاز می‌شود. مجاهدی به پشت تریبون دعوت می‌شود تا به رسم ادب، هم اولین شعرخوانی از او باشد و هم به رسم میزبانی، خیر مقدم‌گویی به میهمانان. از مؤدب هم به عنوان دبیر محفل شعرخوانی قم خواسته می‌شود تا طرف دیگر صحنه، پشت میز بنشیند. مجاهدی مثل همیشه فرصت را غنیمت می‌شمرد تا به عنوان یکی از ریش‌سفیدان شعر آیینی، چند نکته را گوشزد کند. انذاری جدی می‌دهد به برخی از شاعران جوان و شعر فاطمی را یکی از پرآسیب‌ترین بخش‌های شعر آیینی معرفی می‌کند. به قول خودش از دام‌چاله‌ها می‌گوید و مثل همیشه چقدر تذکرش دقیق و گزنده است. مجاهدی فاطمه(س) را تجلی اعتراض و برشوریدن بر همه آزمندی‌ها و زیاده‌خواهی‌ها در فرهنگ شیعی می‌داند و اشاره‌ای می‌کند به برخی آثار منتشرشده در سال‌های اخیر که بی‌درنگ سزاوار گردآوری از بازار و خمیر شدن و کاغذ شدن‌اند. غزل «بلال» حُسن ختام صحبت‌های اوست: دلم گرفته درین وسعت ملال، بلال!/ اذان بگوی خدا را، اذان بلال! بلال! مجری از استاد می‌خواهد قبل از نشستن، پوستر جشنواره را به یادگار امضا کند. علی‌اصغر عزتی پاک که کنارم نشسته است، به پوستر جشنواره اشاره می‌کند. او هم مثل من «فجر» را در دل پوستر «محمد» خوانده است. خوشحالم که او نیز اشتباه مرا کرده. اگر اشتباه هم هست، چه اشتباه خوبی است.

نعمتی شاعر دومی است که برای شعرخوانی دعوت می‌شود. غزلی مهدوی می‌خواند و یک شعر سپید. بعد از نعمتی مجری از شاعران بعدی می‌خواهد که به قرائت یک شعر اکتفا کنند. دیر آغاز شدن جلسه و تعداد مهمانان، مجری را حسابی نگران کرده است. نفر بعدی داودی است و نفر بعد از او میرجعفری. هر دو از شاعران دوگانه‌سوزند، اما داودی غزل می‌خواند و میرجعفری چهارپاره. بعد از چند شعرخوانی مجری از امینی، به عنوان دبیر نهمین جشنواره شعر فجر می‌‌خواهد تا چندکلامی سخن بگوید. امینی نه اهل سخنرانی است نه جلسه اقتضای آن را دارد. کوتاه و صریح چند نکته‌ دقیق را متذکر می‌شود و بحثش را جمع می‌کند. کنایه‌ای می‌زند به عمکرد برخی از رسانه‌ها. به استناد فرمایشات آقا، توضیح می‌دهد که فرهنگ است که بر سیاست و اقتصاد سیطره دارد، نه عکس آن. از رسانه‌ها می‌خواهد که کمتر به دنبال حواشی باشند و به گلایه‌های خبرنگارانی اشاره می‌کند که به بی‌سر و صدا بودن جشنواره اعتراض دارند! تصور غلط رسانه‌ها را از چندصدایی تشریح می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد غوغاسالاریِ فضای سیاست را به عالم شعر و ادبیات نکشانند. نعمتی به خنده می‌گوید رسانه‌ها دنبال چندسر و صدایی‌اند، نه چندصدایی! امینی هم وقتی سخنرانی‌‌اش تمام می‌شود یادش می‌رود پوستر را امضا کند. تا الان همه یادشان رفته و با تذکر مجری دوباره از نیمه راه بازگشته‌اند. طهماسبی آمار همه فراموشی‌ها را نگه داشته است.

وحیده گرجی شاعر دیگری است که برای شعرخوانی دعوت می‌شود. قصیده‌ای فاطمی می‌خواند. طهماسبی سعی می‌کند قافیه‌ها را حدس بزند. به جز یکی، همه را دُرست می‌گوید. پیداست که این را از کلنجارهای پی در پی ذهنش با قالب قصیده دارد. مجری همچنان جوش وقت را می‌زند. زمان برای او از همه زودتر می‌گذرد و فهرست مدعوین در دستش سنگینی می‌کند. مرتب درخواست دارد که شاعران کوتاه‌تر شعر بخوانند. مدعو بعدی یکی از ذاکران پیشکسوت قمی است. به روی صحنه می‌رود و با عرض ارادتی به استاد مجاهدی یکی از شعرهای او را برای خواندن انتخاب می‌کند. زمان مداحی کمی طولانی می‌شود و مجری همچنان عرق می‌ریزد. طهماسبی برای شعرخوانی یک قصیده محمدی انتخاب کرده و یک قصیده علوی. با دیدن حال مجری از خیر قصیده‌ اول می‌گذرد. پس از مداحی، مجری نامش را می‌خواند و او نیز به روی جایگاه می‌رود. حالا خبر علی شده و مبتدا علی/ هم ابتدا علی شده هم انتها علی. قصیده‌ای است که اگر آن را مهدی سیار هم بخواند جمعیت به وجد خواهد آمد، چه برسد به طهماسبی که جوک‌‌هایش را نیز حماسی تعریف می‌کند! به یاد می‌آورم که شب تاسوعا همین قصیده با عزاداران هیئت حماسه و هنر چه کرد. طهماسبی در این مجلس هم غوغایی می‌کند. یکی دو نفر از مداحان حاضر در جلسه بعد از شعرخوانی به سراغش می‌آیند تا قصیده‌اش را داشته‌ باشند. نشانی وبلاگش را می‌دهد. غیر از شعرخوانی، فخر دیگرش این است که اولین کسی است که یادش نرفته پوستر را امضا کند. شوخ‌طبعی‌اش بی‌بدیل است.

مجری این‌بار به سیم آخر می‌زند و از شاعران می‌خواهد دست کم چند نفری هم رباعی یا هایکو بخوانند. لبخند بر لب همه می‌نشیند. مؤدب از روی جایگاه با اشاره به اسم‌هایی مثل عرفانپور و نظاری، از طرف خودش قولش را به مجری می‌دهد. مجری هم بی‌معطلی از نظاری می‌خواهد که شاعر بعدی باشد. نظاری طبق قول مؤدب رباعی می‌خواند. البته هشت تا. به اضافه یک غزل. حال مجری دیدنی است. فرودسی شاعر بعدی است و بعد از او احمد علوی. شعر علوی یک غزل‌مرثیه فاطمی است و چشم‌های بسیاری را تر می‌کند. امینی دبیروار می‌گرید و طهماسبی، طهماسبی‌وار هق هق می‌کند. تفقد مجاهدی به شاعران جوان دیدنی است. بیت‌های خوب را با صدای بلند تحسین می‌کند و پس از شعرخوانی به پای هریک تمام قد می‌ایستد. شخصیت معلم و شاعرپرور مجاهدی را کسانی بهتر می‌شناسند که گرمای دست پدرانه‌اش را بر طفل شعرهایشان حس کرده‌اند. در همین جلسه هم می‌‌توان به روشنی فهمید که تعداد این افراد کم نیست. عباس احمدی وقتی برای شعرخوانی دعوت می‌شود، پیش از قرائت شعرش اقدام به امضا کردن پوستر می‌کند تا با این کارش به صدرنشینی طهماسبی خاتمه دهد. حالا او دومین شاعری است که بعد از شعرخوانی یادش نمی‌رود پوستر جشنواره را امضا کند. عرفانپور هم برای آنکه روی مؤدب را زمین نیندازد رباعی می‌خواند. او نیز چندتا. اما بر خلاف نظاری، غزلش را اول می‌خواند و رباعی‌هایش را بعد. طهماسبی چرتکه می‌اندازد که قصیده‌‌اش هر طور هم حساب شود به حال مجری مقتصدانه‌تر بوده است. یکی از رباعی‌های عرفانپور حسابی به دل جلسه می‌نشیند. ایـن گفت که آمده به دنیا مولا/ آن، گفت که می رود علی از دنیا/ پهلوی شکسته‌ای که دارد کعبه/ پهلوی شکسته‌ای که دارد، زهرا.

حالا نوبت قزلی است که به عنوان دبیر اجرایی جشنواره به روی جایگاه دعوت شود. او نیز سعی می‌کند مراعات جلسه را بکند. از میان حرف‌هایی که برای گفتن دارد، به ماجرای همین جلسه اکتفا می‌کند؛ جلسه‌ای که زودتر از همه جلسات شعرخوانی دیگر روی کاغذ تشکیل شد و همه‌چیزش به سرعت هماهنگ گردید. اما به شکلی غیر منتظره از کیش به انزلی رفت و از انزلی به کرج و از کرج به شهر ری. از شهری به شهر دیگر و از روزی به روز دیگر. تا ناخواسته و حساب‌ناشده روی نقشه، قم را انتخاب کند و روی تقویم آخرین جلسه جشنواره فجر را در آستانه‌ ایام فاطمیه. قزلی با زبان بی‌زبانی می‌خواهد شروع این دوره را در جوار حرم امام رضا(ع) و پایانش را در کنار حرم حضرت معصومه(س) و شکل گرفتن یک شب شعر فاطمی را در آخرین روز شعرخوانی‌ها، یک اتفاق مقدر بدارند. و چرا نداند؟ که گفته‌اند علیکم بدین العجائز. حتی قزلی هم یادش می‌رود که امضا کند و باز مجری‌ است که باید یادش بیاورد.

موسوی شاعری بعدی است. برای شعر خواندن یک غزل شکل‌گرای بدقلق انتخاب کرده است. مُرددم که از پس بیت‌ها برمی‌آید یا نه. یکی دو بیت چموشی می‌کنند، اما سرانجام شعرش را سربلند از میدان بیرون می‌آورد. مجاهدی با احترام به پایش بلند می‌شود و چونان مربی دلسوزی، نفس شاگردش را چاق می‌کند. علی سلیمانی و محمدجواد شرافت شاعران بعدی هستند که غزل‌هایی فاطمی می‌خوانند. بیت آخر سلیمانی یک بیت شیعیِ جان‌دار است. شرافت هم قبل از شعرخوانی‌اش چند کلمه‌‌ای راجع به جشنواره سخن می‌گوید و به سیاست‌گزاری خوب این دوره و گشتن جشنواره در شهرهای مختلف اشاره می‌کند تا بار دیگر به یاد آورد که به رغم خبرنگارها، شاعران از این دوره بسیار راضی‌اند. آخرین سخنران سیدعباس صالحی معاون فرهنگی ‌وزارت ارشاد است. از همه مدیریتی‌تر و مطول‌تر سخن می‌گوید. کم کم داشتم از نبود نماینده‌ای از مدیران تراز جمهوری اسلامی در جلسه نگران می‌شدم! صالحی هم با اشاره به تفاوت دوره جدید، به نحوی به حسان‌بن‌ثابت و کمیت و دعبل و فرزدق گریز می‌زند و جمله آخرش را طوری با پهلو گرفتن کشتی جشنواره در جوار کریمه اهل بیت تمام می‌کند که نشان می‌دهد برای سخنرانی‌اش وقت گذاشته است. گویا آخرین نفر یک مداح جوان است. بر خلاف انتظار، بیش از همه رعایت وقت و شرایط جلسه را می‌کند. کوتاه و مسلط می‌خواند و می‌نشیند. نوبت حرف‌های مؤدب است. شاید هیچ‌کس نتواند در غیر مدیریتی سخن گفتن به پای او برسد، و شاید در مؤثر حرف زدن. قسمت آخر حرف‌هایش را به صحبت‌های اول مجاهدی پیوند می‌زند و از وجوهی دیگر، چند تذکر مهم در همین رابطه می‌دهد. ناگهان خارج از فهرستِ مجری، نامی از من می‌برد و مرا برای آخرین شعرخوانی به جایگاه دعوت می‌کند تا سهمی نیز از این همه نگرانی مجری، نصیب من کند. سعی می‌کنم با توجه به شرایط جلسه، به شتاب به روی جایگاه بروم تا به عنوان آخرین نفر، خوشه‌ای از این مجلس شعرخوانی فاطمی بچینم. وقتی از پله‌ها پایین می‌آیم، از تمام‌قد ایستادن استاد مجاهدی به احترام خودم شرمنده می‌شوم. تفقدی که می‌کند، بیش از پیش معنای شاگرد و شاعرپروری را برایم روشن می‌کند. جلسه به پایان رسیده است و وقت گرفتن عکس یادگاری است.

+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۳/۱۲/۱۷ساعت 14:36 توسط محمدرضا وحیدزاده |