بوسیدن روی «بوسیدن روی ماه»
قبلالتحریر 1: دلیل تأخیرهای اخیرم، مشغلههایی است که برای ادارۀ سایت «شهرستان ادب» گریبان این روزهایم را گرفته است. البته خوب میدانم در وبلاگی با پستی یکیدو کامنت و روزی هفتهشت تا بازدید، این حرفها بیشتر حدیث نفس است. اما خب، اجازه دهید دل خوش کنم به همین خودتحویلگیری!
قبلالتحریر 2: انتشار دیرهنگام این یادداشت هم چندان بیدلیل نبود. دست و دلم با این حاشیههای ریز و درشت و رنگارنگ سینما به انتشار این مطلب نمیرفت. واقعاً نگاه به فضای این روزهای سینما، حالم را ناخوش میکند. بهویژه با اتفاق تهوعآوری مثل یک خانوادۀ غیر محترم که از گیجی چنین خلط سربالایی نمیدانیم زار بزنیم یا خفهخون بگیریم. بگذریم. گفتم که حالم خوب نیست....

نگاهی به فیلم «بوسیدن روی ماه» ساختۀ همایون اسعدیان
نوشتن از فیلمی که این اندازه مورد انتقاد منتقدان قرار گرفته است کار آسانی نیست. اصلاً از کجا باید شروع کرد؟ حرفهای خود را باید زد یا به انتقادات پرداخت؟ کار زمانی سختتر میشود که فیلمساز هم خیلی از حواشی فراری نیست و گویی خود سرش برای این حرفها درد میکند.1 بهتر است برای گرم شدن به داستان فیلم بازگردیم. خلاصۀ فیلم را همه میدانند، اما به سنت نقدنویسی دوباره با هم مرور میکنیم: دو مادر که از سالهای دور با یکدیگر دوستاند، دو فرزند خود را در جبهههای دفاع مقدس از دست دادهاند و اکنون منتظر دریافت خبری از فرزندان مفقودالاثر خویشاند. احترامالسادات پیرزن متین و فهیمی است که از توجه و حمایت فرزندانش برخوردار است، که البته گاهی این نگرانیها به ایجاد مزاحمت نیز میانجامد. اما فروغ که پیرزن پرخور و بامزهای است کسی را در ایران ندارد و دخترش خارج از کشور زندگی میکند. فرزندان احترامالسادات فروغ را مثل خالۀ خود میدانند و از حال او نیز سراغ میگیرند. احترامالسادات طبق عادت، هر شنبه به بنیاد شهید میرود و جویای خبری از بچهها (دو شهید مفقودالاثر) میشود. اما آخرین مراجعۀ او با خبر بازگشت پیکر شهیدش همراه است که البته این خبر به معنای پایان امید به زنده ماندن پسرش نیز هست. از سویی دیگر دامادش که پزشک است، به او خبر بیماری لاعلاج فروغ را هم میدهد و احترامالسادات میفهمد که فروغ زمان زیادی را در پیش آنها نخواهد بود. اکنون احترامالسادات برای آرامش قلبی فروغ در آخرین روزهای زندگیاش، حاضر به ایثار میشود و تصمیم میگیرد بیآنکه به کسی اطلاع دهد، پیکر فرزند خود را پیکر فرزند فروغ معرفی کند. اما رئیس جدید و جوان بنیاد شهید که ظاهری حزباللهی اما رفتاری خشک و غیر منعطف دارد، حاضر به این کار نمیشود. در ادامه با میانجیگری رئیس اسبق بنیاد که تفاوتها و چالشهایی اساسی با رئیس جدید دارد، خواستۀ احترامالسادات برآورده میشود و به فروغ گفته میشود که پیکر فرزند شهیدش از جبهه بازگشته است. روز تشییع جنازۀ شهدا و زمانی که دو مادر در حال آماده شده برای حضور در مراسم هستند، به ناگاهاحترامالسادات از دنیا میرود.
در نقد این فیلم گفته میشود خانوادۀ شهدا هیچ نسبتی با انقلاب ندارند. شهدا چهرهای سکولار یافتهاند و پیشینهای که از آنها ارائه میشود، پیشینۀ دو جوان غیر انقلابی است. فیلم قصد سیاهنمایی دارد و جامعۀ امروز را خالی از هر گونه دستاورد و امیدی معرفی میکند. ادعا دارد که بین نسلها فاصله افتاده است و کسی مادران شهدا را درک نمیکند. همهچیز در این فیلم سیاه و آلوده است و شهر دیگر جای نفس کشیدن نیست. داستان فیلم بدون داشتن هیچ نشانه و اشارهای به ارزشهای انقلاب، قابل انطباق با هر جامعه و دورۀ دیگری است. میتواند کشتگان جنگ دوم جهانی را شامل شود یا سربازان جنگ ویتنام را. در خانۀ شهدا حتی یک قاب عکس هم از حضرت امام(ره) به چشم نمیخورد. فهرست انتقادات وارد بر این فیلم را میتوان به همین سیاق و با همین شیب تا چند سطر دیگر هم ادامه داد...
حال اجازه دهید راقم این سطور نیز جهت تقویت جبهۀ رقیب! اشکال دیگری را به اشکالات قبلی بیفزاید. اشکالی که شاید، و البته شاید، کمتر به آن پرداخته شده است. متأسفانه این فیلم کاملاً در راستای شعارهای جنبش مضمحل سبز است و قصد طرح ادعاهای بیاساس فتنهگران را دارد. فیلم مدعی است نسل اول انقلاب و انقلابیون اول که نمایندۀ آنها را در فیلم آقای مصطفوی (به ایهام کلمۀ مصطفوی هم توجه کنید) بر عهده دارد، با همۀ سوابق و دلسوزیهایشان، امروز به حاشیه رانده شدهاند و دیگر اسقاطی هستند (باز هم به نمادپردازی گلدرشت فیلم در اشتغال آقای مصطفوی در یک کارخانۀ بازیافت خودروهای فرسوده توجه کنید)؛ گرچه فیلمساز به این هم راضی نمیشود و برای شیرفهم کردن مخاطب در صحنهای از فیلم جملۀ «ما دیگر اسقاطی شدهایم» را با بیظرافتی در دهان بازیگر خود قرار میدهد. به زعم فیلم، اکنون دورهای است که جوانانِ تازه از راه رسیدهای، بدون تعلق واقعی به ارزشها و باورهای انقلاب، تنها با تظاهر و ریاکاری و صرفاً با هدف دستیابی به قدرت و امکانات، بر مناصب و مسندها تکیه زدهاند و صاحبان اصلی انقلاب را به حاشیه راندهاند. جملۀ مصطفوی خطاب به رئیس جدید دقیقاً چنین است: «من نمیدونم تو از کجا آمدهای، اما میدونم میخواهی به کجا بروی». دل نازک فیلمساز باز هم به این مقدار راضی نمیشود و سینۀ تنگش باز سراغ صراحت میرود. مصطفوی را در گفتگویی تلفنی با یکی از آشنایان خود در نیروهای انتظامی و امنیتی نشان میدهد و از قول او به مخاطب میگوید که نگاه بسته و سرکوبگر حکومت تاب اندکی انتقاد را هم ندارد و جوانان دلپاک و دغدغهمندی را که برای احقاق حقوق خود در سال 88 به خیابانها ریختهاند گرفته است و با سنگدلی به زندان انداخته است. مادران آنها چشم به راه خبری از حالشان هستند و حکومت هم حاضر به ارائۀ هیچ توضیحی در خصوص وضعیت آنها نیست. تا جایی که مصطفوی نسل اول ناچار میشود از سر دلسوزی بگوید: «حاجی این آتیش گریبان هممون رو میگیرهها!». کم مانده است همایون اسعدیان کات دهد و خود جلوی دوربین ظاهر شود و بگوید: رأی ما رو پس بده، رأی ما رو پس بده...
خب! پس درد نگارنده برای طرفداری از این فیلم چیست؟! دیگر چه جای دفاعی باقی مانده است؟! آهان... نکته دقیقاً همین جاست. نکته اینجاست که به نظر راقم این سطور دلیل اصلی همۀ انتقادات وارد شده به این فیلم، فقط و تنها فقط وجود اشکال اخیر است. فارسیاش میشود اینکه بسیاری از منتقدان به علت جهتگیریهای سیاسی خاص فیلم، برداشتهای سفت و سخت، بگذارید کمی تلختر بگویم، غیر منصفانۀ خود از فیلم را به نام نقد بیان داشتهاند و هرچه دیدهاند را سیاه و زشت تلقی کردهاند. برخلاف نظر منتقدان محترم و البته اندکی عصبانی، تصویر شهدا در این فیلم به هیچروی سکولار و خنثی نیست. شهدا در این فیلم چهرهای غیر انقلابی ندارند. بر خلاف ادعایی که در زمان جشنواره طرح شده بود، در این فیلم سه بار نام شهید به کار رفته است.2 آنچه از وسایل شخصی این شهدا در زمان شهادتشان باقی مانده، انگشتر عقیق و قرآن سوخته است. نقلی که از ماجرای جبهه رفتن آنها میشود انتخاب آگاهانۀ آنها برای حضور در جبهه است.3 حضور آنها در امروز جامعه حضوری پررنگ و اثرگذار است. تشییع پیکرشان بعد از بیست سال هوای شهر را تغییر میدهد. مردم شهر، اعم از کارمند ادارۀ بنیاد تا بقال محل، در مواجهه با حتی خبر آنها احساسی آکنده از تأثر و خضوع دارند. دختر شر و شور و شلحجاب فیلم هم حتی نمیتواند از تأثیر امروز این شهدا به دور بماند. حتیتر مادران این شهدا نیز خود تحت تأثیر شهدایشان هستند و هنگام دیدار پیکرهایشان، نگران حجاب و وضع ظاهر خود میشوند تا پیش آنها خدای نکرده شرمنده نباشند؛ و البته همۀ اینها، بر خلاف ادعاهای سیاسی فیلم، به دور از شعارزدگی و گلدرشتگویی و با ظرافت و ملاحتی کممثال بیان میگردد. یکی از شخصیتهای حاشیهای اما بهشدت مهم فیلم که کمتر به آن توجه شده است، برادر شهید یا دایی است. دایی در این فیلم نزدیکترین شخصیت به شهید است؛ او و شهید از یک پدر و مادر و خانواده هستند، سنی تقریباً نزدیک به هم دارند، هر دو رزمنده بودهاند، هر دو از جنگ زخم برداشتهاند، یکی از آنها شهید شده است و دیگری خیر؛ پس میتواند آیینهای از امروز شهید باشد. شخصیتی که از دایی در این فیلم معرفی میشود جانبازی است که روحیهای با نشاط دارد (به استناد مهمانی ابتدای فیلم)، در خانواده شخصیتی جدی و با نفوذ است (به استناد تعاملش با اعضای خانواده)، در نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت میکند و به آن وفادار است (به استناد دیالوگی از باجناقش در فیلم)، در برابر مادر خود کمال ادب و تواضع را دارد (به استناد مواجههاش با خبر تصمیم مادر)، خویشتندار و صبور است (به استناد رضایتش برای مخفی نگه داشتن تصمیم مادر و حاضر نشدن در تشییع پیکر برادر شهیدش) و دلرحم و رئوف است (به استناد شکستن سادۀ بغضش در همین صحنۀ اخیر). بهراستی شهیدی که بعد از بیست سال هنوز بر اطرافیان خود تأثیری قوی دارد، برادری با چنین شخصیتی که توضیحش گذشت و مادری که هنوز هم دست از مجاهده نکشیده و با تکهاستخوانهای فرزندش نیز در پی ایثار است، چگونه میتواند سکولار و خنثی باشند؟!
فیلم نگاهی انتقادی به جامعۀ امروز ایران دارد. اما آیا هر انتقادی را میتوان مخالفت با نظام یا سیاهنمایی دانست؟! بیشک به همان نسبت که هر انتقادی را نباید ضرورتاً مصلحانه نامید، براندازانه همنباید خواند. باید جهتگیری و رویکرد انتقاد را به دقت سنجید و آنگاه این القاب و صفات را در نسبت با آن رویکرد به اثر ضمیمه کرد. فیلم مدعی است میزان محبت و سعۀ صدر مردم نسبت به یکدیگر کم شده است و این حرف را با ارجاع به نزاعهای خیابانی نشان میدهد. مدعی است برخیها قصد سوء استفاده از نام شهدا را دارند و بسیاری ارزشها و آرمانهای والای انقلاب و دفاع مقدس را فراموش کردهاند. میگوید فضای جامعه برای تنفس انسانهای پاکی چون احترامالسادات مناسب نیست و این را نیز با ارجاع به ماسک احترامالسادات نشان میدهد. تا اینجای بحث که خیلی نظام برانداخته نشد. اینها حرف بسیاری از دلسوزان و حامیان انقلاب است و برخی از این حقیقتاً دلسوزان ابراز نگرانیهای شدیدتر از این هم کردهاند. (اسنادش هم موجود است) کدامیک از خانوادههای شهدا و ایثارگران هستند که تصویر ذهنیاشان از حضور در ادارۀ بنیاد شهید، دوستداشتنیتر ازتصویری باشد که این فیلم نشان داده است؟ تجربۀ شخصی خود اینجانب و افراد بسیاری که با آنها در ارتباط بودهام چیزی غیر از این را میگوید. آیا حقیقتاً میتوان گفت در نمایش مشکلات خانوادههای شهدا و همکاری مسئولان امر بیانصافی شده است؟ در اینجا همانطور که گفته شد عامل تعیینکننده رویکرد فیلم است. پیشنهاد فیلم چیست؟ آیا معتقد است راه حل پناه جستن به آغوش کشور دوست و برادر، آمریکای صلحگستر و الگوگیری از جوامع متمدن غربی است یا توبه از اصول انقلاب؟ اتفاقاً پیشنهاد فیلم توجه به آرمانها و ارزشهای حقیقی انقلاب است و راه ثواب را احیای فرهنگ دفاع مقدس میداند. کاری به جهتگیری سیاسی خاص فیلم ندارم که تکلیفم را پیش از این با آن روشن کردهام، توجهم به اصل مسئله است. انتقاد فیلم در چارچوب انقلاب و به قول اهل فن یک بحث درونگفتمانی است. شبیه به همین رویکرد را دهۀ گذشته در جریان اجتماعی جنبش عدالتخواه شاهد بودیم؛ اعتراض درونگفتمانی. و این ظلم بزرگی است که گفتمان را تا سطح سلایق سیاسی و اختلاف نظرات غیر اصولی تنزل دهیم. برای بار چندم عرض میکنم. من متوجه رویکرد سیاسی فیلم هستم و بیش و پیش از همه آن را باطل میدانم. اما اصل و فرع کردن امور، اصلی است مهمتر از این فروع.
بگذارید از زاویهای دیگر به فیلم نگاه کنیم. در فضای غالب سینمای ایران، حرف حساب «بوسیدن روی ماه» چیست؟ منظورم همان سینمای نصف مال من، نصف مال تو و پوپک و مشماشاءالله است؛ دقیقاًٌ همین سینما که چه کسی امیر را کشت و دربارۀ الی هم شاخۀ اضافهای بر تنۀ آن است. در سینمای غفلت و سرگرمی و ابتذال و نهایتش توهمات روشنفکری، که به همت عالی مدیران محترم جمهوری اسلامی و طی سی سال مجاهدت بی امان عزیزان مسئول حاصل شده است، بوسیدن روی ماه چه میگوید؟ اگر کارکرد فیلم صرفاً همین باشد، که بیشک نیست، که دو ساعت، فقط دو ساعت، که باز هم بیش از این است، مخاطب سینمارو را درگیر مسائل خانوادههای شهدا کند و دست بیننده را بگیرد و به بیست سال انتظار مادران ایثارگری ببرد که هنوز هم نمیخواهند دست از ایثار بکشند و دو ساعت از بیست سال رنج یک خانوادۀ چشم انتظار را با لکنت به تصویر بکشد، به نظرم کار بزرگی کرده است. شعار ندهد، ضایع نکند، ویترین نچیند، پفکی نباشد، باج ندهد، تکرار میکنم باج ندهد، به کی؟ به مدیران ارشاد، به جامعۀ روشنفکری، به مخاطبان، به هیچکس، واقعی باشد، قابل لمس باشد، صندلیاش چسب داشته باشد،چسبش گلزاری و افشاری نباشد، حوصلۀ مخاطب را سر نبرد، حالش را به هم نزند و آدم باشد. به خدا خانوادههای شهدا دلشان لک زده است برای یک فیلمی که آدم باشد. باورتان نمیشود؟
اصلاً بگذارید از زوایهای دیگرتر به فیلم نگاه کنیم، شاید اینطوری آبمان در یک جوب رفت! همان سینمایی که ذکر خیرش رفت را تصور فرمایید. این سینما روی چه ایستاده است؟ آیا بدنۀ اصلی این سینما را ستارهها و چهرهها تشکیل نمیدهند؟ آیا موضوع غالب این سینما عشقهای مثلثی در طرحها و رنگهای مختلف و با چاشنیهای متنوع نیست؟ عامل اصلی جذابیت در سینمای ایران چیست؟ غفلت، سرگرمی، هیجان (حال نه از نوع هالیوودیاش، به قول نعمتالله سعیدی عزیز از نوع حالیوودیاش). نمایش چهرههای شاخص بر بستری از مضامین تینیجر پسند و چیدمان همهچیز، اعم از لوکیشن و طراحی لباس و گریم و موسیقی و نقشهای فرعی و میزانسن و غیره و غیره در نسبت با آنها. چندتا فیلم را سراغ دارید که قهرمانان اصلی آنها دو پیرزن چادری ساده باشند و موضوع آن انتظار این دو؟ در اینجا توجهم به عامل جذابیت است؟ چسب فیلم چه باشد؟ فیلم با چه چیز قرار است مخاطب را به سمت خودش بکشد. کاری به موضوع ندارم. گاهی موضوع هم شهدا و ایثارگراناند. اما مثل اخراجیها یا سنگکاغذ قیچی فیلمساز خودش را به آب و آتش میزند که با لودگی مثل اولی یا هیجان کاذب مثل دومی مخاطب را پای فیلم نگه دارد. چندتا فیلم را میتوانید نام ببرید که هدفشان نشانهگیری سالم عواطف مخاطب و پرداخت معقول به تعقل باشد؟ (در این ترکیبِ تعقل معقول نکتهها گنجیده است ها!) در بوسیدن، فیلم با چه جلو میرود؟ آیا چنین اتفاقی در سینمای ایران نادر نیست؟ آیا نباید حتی به چشم یک نمونۀ آزمایشگاهی قابل مطالعه به آن نگاه کرد؟ اصلاً بیخیال نقد و بررسی! بیاییم از این زاویه فیلم را ببریم در لابراتوآر و ببینیم چطور میشود فیلم هندی نساخت، جک نگفت، بدوبدو نکرد، کمیلی و ضیغمی نداشت و فروخت؟ چیزی که در فیلم «طلا و مس» نیز اتفاق افتاد؛ و البته به شکل موفقتری.
میدانم. عرایضم طولانی شد. گفته بودم که گفتن از این فیلم کار سادهای نیست. بهتر بود بضاعت این قلم و حوصلۀ مخاطب ایجاب میکرد اندکی هم راجع به موسیقیای که فیلم نداشت و صحنۀ سفیدخوانی ملاقات فروغ با جنازۀ فرزندش و روند کند فیلمنامه و شیوۀ شخصیتپردازی فیلم و مسائل فنی دیگرگفته میشد. چه کنیم که ایجاب نمیکند. بگذریم. خلاصۀعرضم این است. روی ماه چنین فیلمی را باید بوسید. حتی اگر از لک و پیسهای غرضورزیهای سیاسی هم خالی نباشد؛ نه آنکه برای دستمالی قیصریهای را به آتش کشید.
1. همایون اسعدیان به همراه منوچهر محمدی در نشست خبری فیلم «بوسیدن روی ماه» در سیامین جشنوارۀ فیلم فجر و زمانی که هنوز چند دقیقهای از پایان اولین پخش فیلمش نمیگذشت با بیان حرفهایی تند و شگفتانگیز دربارۀ خانۀ سینما و وزارت ارشاد اولین حواشی را برای فیلمش ایجاد کرد.
2. یکی از نقدهای وارد شده بر فیلم آن بود که در آن هیچگاه از نام شهید استفاده نشده است.
3. از قول مادر شهدا و دربارۀ دو شهید گفته میشود با هم رفتند مدرسه، با هم دیپلم گرفتند و با هم هم رفتند جبهه.